آنکه کرشمه کند. معشوقی که غمزه آرد. (فرهنگ فارسی معین). بکاربرندۀ ناز و کرشمه: داری تو کرشمه باز سرمست سررشتۀ هجر و وصل در دست. ابوالفیض فیاضی (از آنندراج)
آنکه کرشمه کند. معشوقی که غمزه آرد. (فرهنگ فارسی معین). بکاربرندۀ ناز و کرشمه: داری تو کرشمه باز سرمست سررشتۀ هجر و وصل در دست. ابوالفیض فیاضی (از آنندراج)
عمل کرشمه ریز. کرشمه بازی. (فرهنگ فارسی معین) : کرشمه ریزیت از حد گذشت بر دلها کرشمه زار ترا من چه چاره خواهم کرد. محمد عرفی (از آنندراج). رجوع به کرشمه بازی شود
عمل کرشمه ریز. کرشمه بازی. (فرهنگ فارسی معین) : کرشمه ریزیت از حد گذشت بر دلها کرشمه زار ترا من چه چاره خواهم کرد. محمد عرفی (از آنندراج). رجوع به کرشمه بازی شود